جدول جو
جدول جو

معنی مرد رند - جستجوی لغت در جدول جو

مرد رند
(مَ دِ رِ)
رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردآوند
تصویر مردآوند
(دخترانه)
نام دختر کوچک یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشت رند
تصویر مشت رند
ابزاری که با آن چوب و تخته را صاف می کنند، رندۀ نجاری، مشتواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرض قند
تصویر مرض قند
در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری، پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ رَ)
که رنگش مثل رنگ مرده باشد از غایت خوف یا افراط غم. (آنندراج) ، رنگ پریده. بدون صفا و طراوت و شادابی:
زاهد من و زنده رود باده
جوی عسل تو مرده رنگ است.
سالک (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ رِ)
عمل مرد رند. رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرادخان زند، از سرداران زندیه است، ابتدااز سرکردگان سپاه کریم خان زند (وکیل الرعایا) بود، سپس به خدمت علی مرادخان زند در آمد و در سال 1194 هجری قمری از طرف او با سپاهی مأمور فتح شیراز شد و پس از فتح شیراز به حکومت همدان منصوب گشت و سرانجام درسال 1197 هجری قمری در جنگی با سپاهیان آغامحمدخان قاجار کشته شد. رجوع به شرح حال ایران ج 4 ص 60 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رندۀ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). مشت رنده. (ناظم الاطباء) :
کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش
تا کی از قومی که هم ایشان وما هم پیشه ایم.
انوری (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مشت رنده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دِ رِ)
احمقی که کار زیرکان کردن خواهد و از عهده نیاید. ریش گاو. زیرک سار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرض قند
تصویر مرض قند
بیماری غند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که باآن چوب و تخته را صاف و هموار کنند رنده نجاری مشتواره: کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ماتیشه ایم. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پهلوانان را بند کند دلیر شجاع: چون برآیین نشسته بود بر او آن شه گرد بند شیر شکر... (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد رنگ
تصویر زرد رنگ
آنچه به رنگ زرد باشد زرد فام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردرند
تصویر مردرند
((مَ دِ رِ))
آدم زرنگ و حقه باز
فرهنگ فارسی معین
ناقلا، زرنگ، زیرک، رند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگ شدن، بالغ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد